روستای گون گورمز روستای گون گورمز

روستای گون گورمز

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس- بوسه زن بر خا ک گون گورمز و مشکین کن نفس

 

 

داستانی بسیار خواندنی و جالب

سال۱۳۷۹ درخدمت مرحوم ابوی برای عیادت دوست بیماری رفته بودم...
پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت، برحسب اتفاق ، چنددقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب میگفتند... آن آقای پیر کراواتی، باشنیدن اذان کیف چرمی ظاهرا گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرحضار مشغول نماز شد!
شخصا برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده و کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد...
بعداز اینکه همه نمازشان خواندند ، مرحوم پدرم خطاب به ایشان با صدای بلند(بدلیل سنگینی گوش پیرمرد) گفتند:
آقای مهندس، قضیه نماز اول وقت و مرحوم حاج شیخ و رضاخان را برای مجتبی تعریف کنید ... دوستدارم از زبان خود جنابعالی بشنود...
حس کنجکاوی ام تحریک شده بود که بدانم ماجرا ازچه قرارست که، آقای مهندس لبخندی زدند و اینطور شرح دادند:

مدتی بود که از طرف سردارسپه(از القاب رضاشاه) مسئول اجرای قسمتی از طرح تونل کندوان درجاده چالوس شده بودم..،
ازطرفی فرزند دومم که پسربزرگم باشه، مبتلا به سرطان خون شده بود، دکترها حتی اطباء فرنگ جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه بودیم.
خانمم یکروز گفت که برای شفای بچه بریم مشهد دست بدامن امام رضا ع بشیم... البته آنموقع من اینحرفهارو قبول نداشتم ولی چون مادربچه خیلی مضطرب و دلشکسته بود قبول کردم... مشهد که رسیدیم تقریبا آخرشب بود، فردا صبح بچه را بغل کردم و رفتیم حرم...
وارد صحن که شدیم، خانمم خیلی آه و ناله و گریه میکرد... گفت بریم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه و... بچه را ازمن گرفت و گریه کنان رفت داخل سمت ضریح و....
یک ملای پیر کوچولو توجه منو بخودش جلب کرد...روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند...
هرکس مشکلش را به آن آخوندپیر میگفت و او یا چندعدد انجیر یا مقداری نبات درون دست طرف میگذاشت و بنده خدا خوشحال و خندان تشکرمیکرد و میرفت.
به خودم گفتم عجب مردم احمق و ساده ای داریم ما... پیرمرد چطور همه را دلخوش میکند ، آنهم با انجیر یا تکه هایی از نبات!
حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که شیخ نگاهی بمن انداخت و بعد با دست اشاره کرد یعنی بروم جلو...
رفتم جلو سلام کردم ... بعداز لحظاتی بمن گفت:
حاضری باهم شرطی بگذاریم؟!
گفتم:
چه شرطی؟... برای چی؟!
شیخ گفت:
قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت، یکسال تمام نمازهای یومیه را سروقت اذان بخوانی!!!
خیلی تعجب کردم... ازکجا میدانست... این چه شرطی بود...
کمی فکرکردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد که یکسال نماز بخوانم... خلاصه گفتم:
قبوله!
شیخ تکرار کرد:
یکسال نماز اول وقت و سر اذان درمقابل سلامتی اولادت، قبوله؟
بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم، گفتم:
قبوله آقا

همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شده و ازدحام جمعیت درقسمتی از حرم زیاد شد... یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش...
خلاصه بچه خوب خوب شد و منهم از آنموقع طبق قول و قرارم با مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی نمازم را دقیق و سروقت میخواندم.
یکروز محل اجرای تونل مشغول کار بودیم که از همانجا دیدیم سردارسپه بطرف ما میآید... تعداد اتومبیل ها و آژان های اطرافش مشخص بود که رضاشاه آمده... ترس و اضطراب عجیبی همه را گرفت...شوخی نبودکه رضاخان خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.
درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد....
مردد بودم برم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدید بخوانم که گفتم مردحسابی تو قول دادی، بقول و قرارت پای بند باش... خلاصه وضویی گرفتم و ایستادم به نماز... رکعت سوم بودم که سایه رضاخان را کنارم دیدم... خیلی ترسیده بودم ... اگر عصبانی میشد یا عمل مرا توهین تلقی میکرد کارم تمام بود!
سلام نماز که دادم بلند شدم و دیدم درست پشت سرم ایستاده...
عذرخواهی کردم و گفتم:
قربان درخدمتگذاری حاضرم، شرمنده اگر وقت اعلیحضرت تلف شد و و و و
رضا شاه گفت:
همیشه نماز میخونی مهندس؟
گفتم:
قربان از وقتی پسرم شفا گرفت، نماز میخوانم، درحرم شرط کردم!
رضا خان نگاهی به یکی از همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم بصورت او زد و گفت:
مردیکه پدرسوخته... کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفا بده ، نماز اول وقت بخونه دزد و عوضی نمیشه...اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این!!!!


بعدها متوجه شدم، زیرآب مرا زده بودند که مهندس چنین است و چنان و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود!!!
از آن تاریخ دیگر هرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی فاتحه و درود میفرستم!

خاطره از حاج آقا گرایلی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






پنج شنبه 14 خرداد 1394برچسب:, |
 

به وبلاگ روستای گون گورمزخوش آمدید
goongormaz@gmail.com

 

دسته بندی

درباره روستا

عکس

خداآفرین

کند نیوز

جوک

مذهبی

سخنرانی استاد رائفی پور

 

لینکها

بازار یابی اینترنتی

هاست ویندوز Plesk

خرید ساعت دیواری چوبی

پوشاک زنانه ترک

خرید کیف آرایشی

سرور مجازی

مونوپاد

پایگاه امام صادق(ع) گون گورمز

گزینه 2

قلم چی

حمل ماینر از چین به ایران

حمل از چین

پاسور طلا

الوقلیون

 

مطالب قبلی

» بهسازی روستا
» خوشه صبا و ظلم به مردم گرمادوز
» سئحراما
» انتخابات
» عکس هایی از تصادف وحشتناک در جاده خمارلو - اسکانلو
» عکس
» فروشگا های اینترنتی گون گورمز
» عکس هایی از روستای گون گورمز
» ماه شوال
» عید فطر
» عید فطر مبارک
» عید فطر
» مراسم شب احیا 19 رمضان
» ربنا
» شهید امر به معروف
» داستان عبرت انگیز
» تدبر
» تغذیه در ماه رمضان
» داستانی بسیار خواندنی و جالب

 

ارشیو

تير 1399

دی 1398

آذر 1398

شهريور 1394

مرداد 1394

تير 1394

خرداد 1394

فروردين 1394

اسفند 1393

بهمن 1393

دی 1393

آذر 1393

آبان 1393

مهر 1393

آذر 1392

تير 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

فروردين 1391

اسفند 1390

 

نویسندکان

وحید

mehdi

milad

abazar

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روستای گون گورمز و آدرس goongormaz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک ها

خرید ساعت دیواری

ساعت دیواری

ردیاب خودرو

 

امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگدهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت: